رنسانس (به انگلیسی: Renaissance) یا نوزایی، جنبش فرهنگی مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. عصر نوزایش، دوران گذار بین سدههای میانه و دوران جدید است. اولین بار، واژه لفظ رنسانس را فرانسویها در قرن 16 میلادی، به کاربردند. شروع دوره نوزایش را در سده چهاردهم در شمال ایتالیا میدانند. این جنبش در سده پانزدهم میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. رنسانس، یک تحول 300 سالهاست که از فلورانس شروع شد و در انگلستان پایان یافت.
رنسانس در سالهای 1300 از ایتالیا آغاز شد و در عرض سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت. به ندرت در دورهای چنین کوتاه از نظر تاریخی، رخدادهای متعددی به وقوع میپیوندد. حال آنکه این قرنها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است. جهان امروزی نتیجه? همین فعالیتهاست، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.[1]
دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای سده? پانزدهم و شانزدهم بهوجود آوردند. این احیای فرهنگی به «رُنِسانس» (یعنی نوزایش) مشهور شدهاست. دانشمندان، سرایندگان و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل روم و یونان با دیدگانی تازهتر به جهان مینگریستند. نقاشها به مطالعه? کالبد انسان پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوه? واقعگرایانهای نقاشی میکردند. فرمانروایان ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند. این عقاید تازه بزودی در سراسر اروپا گسترش یافت.
به تعبیری دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسانمداری است در این دوره کلیسا و تفکرات مذهبی کنار میرود و یک جنبش دموکراتیک به وجود میآید و مثل روم و یونان باستان پیشرفت علمی مطرح میشود و تأثیر آن از قرون وسطی است چون مسلمانان مسیحیان را شکست داده علم آنها وارد اروپا شده و دانشمندانی از شرق به غرب میآیند و باعث شکوفایی علمی شده و رنسانس به وجود میآید. در این دوره ما شاهد اختراعات زیادی هستیم مثل باروت، صنعت چاپ، دریانوردی، کشف قطب نما، تلسکوپ و...
دوران رنسانس برای اروپاییان عصر جدیدی بود سرشار از کامیابیهای عظیم. بسیاری از افراد با ژان فرنل موافق هستند. او در سالهای اول سده? 1500 چنین نوشت:« جهان چرخید. یکی از بزرگ ترین قارههای زمین کشف شد ... صنعت چاپ بذر دانش را کاشت. باروت در روش جنگ انقلابی پدید آورد. دست نوشتههای باستانی احیا شد... اینها همگی گواه پیروزی عصر جدید (رنسانس) هستند.[2] »
نقش نهضت ترجمه بر رنسانس در علوم
در قرون دوازدهم و سیزدهم میلادى نهضت ترجمه کتب مسلمانان به طور گستردهاى در اروپا پدید آمد. این نهضت از پایه های اصلى رنسانس علمى و فکرى و عامل اساسى رویکرد اروپاییان به علم و دانش بود. در این دوران آثاری مهمی در پژشکی همچون کتاب طبالملکى على بن عباس اهوازى، کتاب الحاوى، دایرةالمعارف بزرگ طب، و قانون ابن سینا به عبرى و لاتینى ترجمه شد. موضوع دیگر مورد توجه مترجمان اروپایى مباحث علم حساب (Arithmetic) و هندسه بود. اولین آثارى که در این زمینه از عربى به لاتینى ترجمه شد کتابهاى دانشمندان یونانى بود; مانند چهار مقاله اقلیدس و پانزده مقاله اصولى او و نیز کتاب الاربعه بطلمیوس Ptolemaios . اما بزودى ترجمه تالیفات و شرحهاى دانشمندان مسلمان آغاز شد. از مهمترین کتابهاى ترجمه شده جبر و مقابله خوارزمى بود که آغازگر علم جبر در اروپا شد. این کتاب دوبار ترجمه شد با نامهاى Algebra و Liber Algorithmi (یا کتاب خوارزمى) ترجمه شد که هم اکنون بعضى نسخههاى آن در دسترس است.[3]
انسانگرایان و فرهنگ
سیسرو: فیلسوف و سیاستمدار رومی
در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسههای غبار گرفته? ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشتههای باقی مانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرو، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. محققین با حمایت افراد توانگر کارشان را به خوبی انجام دادند و در سال 1500 آنها تقریبا تمام دستنوشتههایی را که امروز موجود است، یافتند. مطالعه? این آثار، دانش نو نام گرفت.[6] در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشتههای کلاسیک، به ارزشهای فردی نیز توجه شد. این گرایش انسانگرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند.انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسانگرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکسته? بیزانس.[7] ویل دورانت در این باره میگوید :« دانشمندان بیزانسی قسطنطنیه را ترک کردند و در واقع به عنوان حامل جوانه? آثار کلاسیک عمل کردند، به این ترتیب ایتالیا سال به سال یونان را بهتر و بیشتر میشناخت.[8] »
فرانچسکو گویچیاردینی
مارتین لوتر کشیش آلمانی و مترجم انجیل بهزبان آلمانی
عامل دیگر گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث میشد دسترسی به کتب راحتتر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشههای انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد.[9] علاوه بر اینها در دوره? رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطی تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و... میتوانستند بخوانند. در واقع در اواسط قرن شانزدهم، نیمی از مردم لندن سواد خواندن و نوشتن داشتند، میزان سواد در سایر شهرهای اروپا نیز مانند لندن بود.[10]
فلورانس به دلیل حمایتهای خانواده? مدیسیها[11] بسیار در هنر و فرهنگ پیشرفت کرد. لورنزو[12] نواده? قدرتمند کوزمو و حاکم مستبد فلورانس نسبت به هنر بسیار سخاوتمند بود. او دانشسرایی در پیزا (تحت سلطه? فلورانس) برای جوانان فلورانسی تأسیس کرد.[13] علاوه بر اینها در دوره? انسانگرایی انتقاداتی نیز به کلیسا وارد شد. اراسموس[14] و سایر منتقدان کلسیا معتقد بودند که آیین بسیار سطحی شده? مذهبی نیازهای معنوی اعضای کلسیا را برآورده نمیسازد.[15] فرانچسکو گویچیاردینی[16] در کتاب «تاریخ ایتالیا» در سال 1561 نوشت:« پاپها که قدرت جهانی پیدا کرده بودند، دستورات الهی و رستگاری روحشان را از یاد بردند... هدف آنها دیگر زندگی مقدس و پاک، گسترش مسیحیت و عمل نیک در قبال همسایگان نبود. آنها به جمعآوری سپاه، انباشتن ثروت، بدعت گذاری و خلق شیوههای جدید برای کسب پول از هر جایی علاقهمند شده بودند.[17] »
تقسیمبندی رنسانس
در تاریخ هنر معمولاً دوران رنسانس را به این مراحل، بخش میکنند:[19]
آغازین (حدود 1300 - حدود 1420)
پیشین (حدود 1420- حدود 1500)
پسین یا اوج (حدود 1500 - حدود 1527)
بازرگانی
نمایی از شهر ونیز
رنسانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا به طور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارتهای دوران رنسانس جنبه بینالمللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازهای بود که منجر به تکامل روشهای مدیریت مالی شد.[20] جامعه? دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقه? بالایی یا حاکم، طبقه? متوسط یا تجّار و طبقه? پایینی یا کارگر. اشراف طبقه? بالا هنوز هم بیشترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقه? پایین مورد سوءاستفاده? و خراجگیری آنها قرار میگرفتند.[21] افکار انسانگرایان نیز مخالف ثروت و مادهگرایی نبود.
به طوری که لئوناردوبرونی میگوید:« ما باید از داراییهایمان لذت ببریم و از آنها برای راحتی و معاشمان استفاده کنیم. ما نباید در استفاده از آن چه فراهم آوردهایم، پرهیز کنیم و تشنه لب بر سر چشمه بمانیم.[22] »
یکی از سودمندترین مشاغل دوران رنسانس خرید و فروش بود. مواد خام یک منطقه با سود به تولید کنندگان مناطق دیگر فروخته میشد و با فروش کالاهای ساخته شده سود بیشتری حاصل میشد.[23] با وجود رشد صنعت، رنسانس دوره? انقلاب صنعتی نبود. بسیاری از محصولات اروپایی را کارگرانی تولید میکردند که به تنهایی یا در گروههای کوچک کار میکردند، صنعت چاپ بود.[24] اغلب کالاهایی که داد و ستد میشدند، دست ساز بودند و تولید انبوه به وسیله? ماشین سیصد سال بعد از آن مرسوم شد.[25] ونیز و جنووا [26] هر دو از موقعیت سوق الجیشی مناسبی برخوردار بودند و در دوران رنسانس مرکز تجارت مدیترانهای بودند.[27]
در شمال اروپا نیز خرید و فروش مواد غذایی شاه (از جمله شاه ماهی نمک سود شده) از جمله فعالیتهای پر سود اقتصادی بود. این بازرگانان برای مقابله با دزدان دریایی و کنترل این بازرگانی پر سود اتحادیهای هانسایی [28] را پدید آوردند. مراکز مدیریت این اتحادیه در شهرهای لوبک و هامبورگ قرار داشت.[29]
تجارت امروزی بیش از تخصصی شدن مشاغل مرهون رنسانس است. برای مثال، شرکتهای سهامی امروزی از دوران رنسانس به وجود آمدهاند یکی از اولین شرکتها، شرکت انگلیسی موسکوی[30] بود که در سال 1533 برای تجارت با روسیه تأسیس شد. موسکوی و سایر شرکتها، مثل شرکتهای سهامی امروزی برای افزایش سرمایه، سهامشان را تحت عنوان بورس میفروختند. به علاوه صرافان دوره? رنسانس، بسیاری از کارهای بانکداران امروزی را از جمله پرداخت بهره و تأمین سپرده انجام میدادند.[31]
یاکوب(جاکوب)فوگر
در اوایل دوران رنسانس، مهمترین بانکداران که آنها را بانکداران لومبارد[32] مینامیدند ساکن شمال ایتالیا بودند که مرکزشان در فلورانس بود که هشتاد شرکت مالی داشت. در قرن پانزدهم، شرکت مدیسی به تنهایی شانزده شعبه تأسیس کرد.[33] ویل دورانت در این باره میگوید:« هشتاد بانک واقع در فلورانس سرمایه? سپرده شان را به کار میانداختند. چکها را پرداخت میکردند و نامههای اعتباری صادر میکردند. فلورانس از قرن سیزدهم تا پانزدهم مرکز مالی اروپا بود.[34] »
همچنین یکی از موفقترین بانکداریهای غیر ایتالیایی متعلق به فوگرهای آلمانی بود. آنها ابتدا با فروش البسه مشهور شدند. سپس با راهنماییهای یاکوب فوگر به اوج سعادت رسیدند.[35]
انقلابهای فکری عصر رنسانس
تحولات و دگرگونیهای فکری گوناگونی در عصر رنسانی بهوقوع پیوست که از نظر اهمیت و شدت تأثیرگذاری به موارد زیر میتوان اشاره کرد و آنها را پایههای اساسی شکل گیری عصر رنسانس دانست.
[ویرایش]
انقلاب فکری کوپرنیک
نیکلاس کوپرنیک ستارهشناس لهستانی
کوپرنیک نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکز را قرارداد. بااین نظر زمین دیگر مرکز جهان و انسان نیز دیگر اشرف مخلوقات نبود. این نخستین بحران وجدان انسان غربی بود. زیرا انسان موجودی بود در کیهان بیکران.[36]
نظریه خورشید محوری، انقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. در سال 1514 کوپرنیک دست نوشته کوتاهی را بین دوستان خود توزیع کرد که در آن دیدگاههایش را درباره فرضیه خورشید مرکزی به اختصار بیان کرده بود.
نوشته کوتاه کوپرنیک با استقبال زیادی روبرو شد و او را در جمع دانشمندان اروپایی نامآور گردانید اما کوپرنیک هنوز نظریهاش را قابل عرضه در محافل علمی نمیدانست و سالهای بعد را صرف تحقیقات دقیق و جمعآوری شواهد و مدارک کرد تا به آن اعتبار بیشتری بخشد.
در سال 1533 شهرت کوپرنیک به جایی رسیده بود که آلبرت ویدمانشتات منشی پاپ کلمنت هفتم یک رشته سخنرانی درباره نظریه او برای پاپ و گروهی از کاردینالها در واتیکان ترتیب داد. در 1536 که تحقیقات کوپرنیک به اتمام رسید دیگر در اروپا دانشمندی نبود که درباره نظریه انقلابی او چیزی نشنیده باشد و بسیاری در گوشه و کنار قاره خواستار انتشار آن بودند. او حتی در کلیسا نیز حامیان پرنفوذی داشت؛ کاردینال نیکلاس فون شونبرگ در نامهای خطاب به کوپرنیک نوشت: «... ای مرد فاضل امیدوارم که تقاضای مرا بیجا ندانی ولی مؤکداً از تو استدعا میکنم که کشف خود در باب کائنات را در معرض قضاوت دیگر نخبگان جهان قرار دهی و ضمناً در اولین فرصت ممکن شرحی از نظریه خود را همراه با جداول و هرچه که به آن مربوط است برای من ارسال داری...» این نامه تشویقآمیز اگر چه برای کوپرنیک بسیار ارزشمند بود ولی کافی نبود تا او را به انتشار نظریه انقلابیاش متقاعد کند.
وی همچنان به تکمیل تحقیقات خود ادامه داد تا سال 1539 که با ریاضیدانی به نام گئورگ یواخیم رتیکوس آشنا گردید و او را به شاگردی پذیرفت. این دو با هم نظریه جدید را مطالعه کردند. پس از دو سال رتیکوس با استفاده از اصول تئوری کوپرنیک کتاب ناراتیو پریما را درباره حرکت زمین نوشت و در 1542 به نام کوپرنیک بخشی از پژوهش او در مثلثات را منتشر کرد. در برابر اصرار شدید رتیکوس بالاخره کوپرنیک پذیرفت که شرح کاملی درباره نظریه خود فراهم کند و آن را به نورنبرگ بفرستد تا با نظارت او به چاپ رسد. سرانجام کتاب در 1543 منتشر شد.
شاخصترین متفکر رنسانس گالیله است وی مفهومی تازه از حقایق طبیعت را اعلام کرد که بنیادهای تعالیم کلیسا را متزلزل کرد و فیزیک را مستقل از الهیات ساخت. گالیله میگفت :« حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمهای ماست. این حقیقت چیزی نیست که یک بار به انبیای بنی اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت اشکال هندسی یعنی دایره و بیضوی و مثلث و امثالهم است.که در کتاب مقدس سخنی از ریاضی و هندسه به میان نیامدهاست. »
گالیله علم فیزیک را سکولار کرد و آن را از الهیات مستقل دانست. تکیهگاه علم فیزیک از آن پس خرد انسان بود.[37]
گالیله قانون آونگ را کشف کرده بود قانون آونگ گالیله امروزه همچنان در امور گوناگون به کار میرود مثلاً برای اندازهگیری حرکات ستارگان و یا مهار روند کار ساعتها از این قانون استفاده میکنند. آزمایشهای او درباره آونگ آغاز فیزیک دینامیک جدید بود واکنشی که قوانین حرکت و نیروهایی را که باعث حرکت میشوند در بر میگیرد گالیله در سال 1588 در دانشگاه پیزا مدرک دکتری(استادی) گرفت و در همانجا برای تدریس ریاضیات باقی ماند.
گالیلئو گالیله در 25 سالگی دومین کشف بزرگ علمی خود را به انجام رسانید کشفی که باعث از بین رفتن یک نظریه به جا مانده دو هزار ساله شد و دشمنان زیادی برایش افرید در دوران گالیله بخش بسیاری از علوم بر اساس فرضیههای فیلسوف بزرگ یونانی – ارسطو که در قرن 4 پیش از میلاد میزیست بنا شده بود اثر او به عنوان مرجع و سرچشمه تمامی علوم به شمار میآمد هر کس که به یکی از قانونها و قواعد ارسطو شک میکرد انسان کامل و عاقلی به شمار نمیآمد یکی از قواعدی که ارسطو بیان کرده بود این ادعا بود که اجسام سنگین تندتر از اجسام سبک سقوط میکنند گالیله ادعا میکرد که این قاعده اشتباه است به طوری که میگویند او برای اثبات این خطا از استادان هم دانشگاهی خود دعوت به عمل آورد تا به همراه او به بالاترین طبقه برج مایل پیزا بروند گالیله دو گلوله توپ یکی به وزن 5 کیلو و دیگری به وزن نیم کیلو با خود برداشت و از فراز برج پیزا هر دو گلوله را به طور همزمان به پایین رها کرد در کمال شگفتی تمام حاضران در صحنه مشاهده کردند که هر دو گلوله به طور همزمان به زمین رسیدند گالیله به این ترتیب یک قانون فیزیکی مهم را کشف کرد(سرعت سقوط اجسام به وزن آنها بستگی ندارد).
بعدها این اصل که به قانون سقوط آزاد یا اصل هم ارزی معروف شد، اساس فیزیک مدرن را بنا نهاد. آلبرت اینشتین، تئوری معروف خود نسبیت عام را بر پایه درستی همین اصل نگاشتهاست.
گالیله همچنان موفق به ساختن یک نوع دوربین گردید ولی این دستگاه قدرت زیادی نداشت اما مطلب مهم این بود که اصل اختراع کشف شده بود و ساختن دوربین قوی تر فقط کار فنی بود. این دوربین به رئیس حکومت «ونیز» تقدیم شد و در کنار ناقوس سن مارک گذاشته شد سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربین قرار گرفتند و همگی دچار حیرت و تعجب شدند چون آنها خروج مؤمنین را از کلیسای مجاور و کشتیهایی را که در دورترین نقاط افق در حرکت بودند مشاهده نمودند ولی گالیله فوراً دوربین را به طرف آسمان متوجه ساخت مشاهده مناظری که تا آن زمان هیچ چشمی قادر به تماشای آن نبود شور و شعفی فراوان در گالیله به وجود آورد گالیله مشاهده نمود که ماه بر خلاف گفته ارسطو که آن را کرهای صاف و صیقلی میدانست پوشیده از کوهها و درههایی است که نور خورشید برجستگیهای آنها را مشخص تر میسازد به علاوه ملاحظه نمود که چهار قمر کوچک به دور سیاره مشتری در حرکت هستند و بالاخره لکههای خورشید را به چشم دید دانشمند بزرگ در سال 1610 تمام این نتایج را در جزوهای به نام «کتاب قاصد» آسمان انتشار داد که موجب تحسین و تمجید بسیار گشت ولی انتشار کتاب قاصد آسمان فقط تحسین و تمجید همراه نداشت بلکه جمعی از مردم بر او اعتراض کردند و از او میپرسیدند چرا تعداد سیارات را 7 نمیداند و حال آنکه تعداد فلزات 7 است و شمعدان معبد 7 شاخه دارد ودر کله آدمی 7 سوراخ موجود است گالیله در جواب تمام سؤالات فقط گفت با چشم خود در دوربین نگاه کنید تا از شما رفع اشتباه شود.
مشاهدات و پژوهشهای گالیله او را به این وادی رهنمون شدند که فرضیههای علمی را که بر اساس آنها زمین در مرکزیت عالم قرار داشت و خورشید و ستارگان به دور آن میگشتند مردود میشمرد. نزدیک به نیم قرن پیش از آن کوپرنیک اثر بزرگ خود را که طی آن ثابت کرد خورشید در مرکز دستگاه ستارهای ما ست و زمین و سیارهها به دور آن میگردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود.
انقلاب فکری دکارت
رنه دکارت ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی
سومین انقلاب فکری را دکارت براه انداخت، دکارت عقل بشر را بهجای کتاب مقدس و سنت پاپ و کلیسا و فرمانروا قرار داد. با این کار دکارت سوژه بزرگی آفرید.[38]
در اروپای غربی فلسفه دکارت خرافات را از میان برداشت و عصر «اندیشههای روشن و متمایز» آغاز گشت. دیگر همه چیز را با محک عقل میسنجدیدند حتی محتویات کتاب مقدس انجیل در عصر ایمان جایش را به عصر خرد داد. روش دکارت برای پژوهش طبعیت روش قیاسی و استنتاجی بود.
نیوتن منحیث وارث دستاوردهای گالیله و کپلر(رصد خانه) پا به عرصه میگذارد، قانون گالیله در خصوص سقوط آزاد اجسام و قوانین کپلر را در قانون جاذبه عمومی یگانه کرد، روش نیوتن روش تحلیلی و استقراری بود.
در دوران دکارت، بزرگترین مانع در برابر مردم عادی برای فکر کردن، خرافات تحمیل شده از طرف کلیسا بود، که مگر آنکه کسی همه صفحات فلسفههای قرون وسطی را نیاموخته باشد، نمیتواند برروی سؤالات فلسفی بیندیشد. در نتیجه، مردم نیاز داشتند که یاد بگیرند که درباره این ستونهای جهل شک کنند، قبل از آنکه تفکر فلسفی جدیدی را برپا کنند. این هدفی است که کتاب تأمل اندیشمندانه درباره فلسفه اولی [39] دکارت در برابر خود قرار دادهاست.
شکاکیون به شک و تردید معروف بودند، و همه میدانستند که تفکر و اندیشه آنها، نمیتوانست فلسفه مثبتی برای زندگی «مطمئن» به بار آورد. از سوی دیگر، جستجو برای یقین، مترادف با قبول اصول منظم کلیسا، و فلاسفه اش یعنی فلاسفه اسکولاستیک بود. معهذا، دکارت، «شک برای یقین»، که برای عموم هم گیرا بود را، ترویج میکرد، و در نتیجه آن، مبانی تقسیم بندی روحانی متخصص و فرد عادی لائیک نیز به لرزه میافتاد. او مینویسد :« نه آنکه من شکاکیون را تقلید کنم، که شک را بخاطر خود شک انجام میدهند، و همیشه میخواهند که بی تصمیم باقی بمانند، بالعکس، هدف من رسیدن به یقین بود، و کنار زدن زمین و شن روان، تا که به تخته سنگ یا خاک رس برسم. »
بنابراین، نوع شک دکارت، توان آنرا داشت که عمومی تر شود، در مقایسه با شک شکاکیون، که اساساً برای عدهای روشنفکر میتوانست جذابیت داشته باشد. دکارت بسیار محتاط است، تا که قواعد رفتاری و اخلاقی را قبل از تأمل اندیشمندانه[40] معین کند. همه راهنماها لازم برای فرد لائیک، برای چنین راهپیمایی فلسفی مهم هستند، تا که از سرگردانی اجتناب شود. با پیش فرض این شرایط اولیه در کتاب بحث درباره متد است که وی حرکت مورد نظرش را در کتاب تأمل اندیشمندانه درباره فلسفه اولی [41] توصیف میکند.
در کتاب «تأمل اندیشمندانه»، ابتدا وی درباره حواس شک میکند. اما حرکت مهم وی، در گام دوم که شک کردن به خدا است، «آیا خدائی وجود دارد...؟» و حتی شک میکند که آیا خدا فریب دهندهاست، وقتی مینویسد:« ...من بایستی آزمایش کنم که آیا خدا وجود دارد، و اگر هست، اینکه آیا میتواند فریبکار باشد یا نه. »
در عصری که دکارت در آن زندگی میکرد، این بزرگترین گناه بود که به وجود خدا شک شود، تا چه رسد به آنکه درباره خدا بمثابه فریبکار فکر شود. فرانسیس بیکن، پدر امپریسیسم و هم دوره دکارت، کار را برای خود آسان کرده بود، با گفتن آنکه فلسفه بایستی فقط بر روی استدلال تکیه کند، در صورتیکه الهیات از طریق اعتقاد قابل شناخت است، و به این صورت بیکن از رودررویی با کلیسا اجتناب کرده بود. در مقایسه، دکارت، از سوی دیگر، هدف خود را دقیقاً بر روی ممنوعترین شک جامعه خود میگذارد، یعنی برای جامعه، اندیشه مستقل را بروشنی در برابر عموم به نمایش میگذارد. بسیاری از منقدان، به نتیجه گیری خدامنشانه دکارت درباره اعتقاد، و نیز به عملکرد و کوششهای وی برای سازش کلیسا و علم اشاره میکنند، و اینها را بهعنوان دلیل بر ناصادق بودن دکارت در حرکت بالا در رابطه با شک در وجود خدا میدانند. چه منقدین درست گویند و چه نه، و صرفنظر از نتیجه گیری خود دکارت از بحثی که طرح کردهاست، و با اینکه درک خودش اساساً محافظهکارانه بوده است،، این واقعیت غیر قابل انکار است که برخورد دکارت در شک و حتی مشاهده خدا بهعنوان یک فریبکار، اعتقادات مذهبی زمان خود را بهطور جدی تهدید و به لرزه درآوردهاست. وقتی عامه مردم چنین برخوردی با خدا را جایز بشمارند، عملأ این حرکت میتواند به کفر انجامد، صرفنظر از آنکه جوابهای مقابل بحث اولیه هر قدر هم قانع کننده باشند. در واقع این طرح فکری، دقیقاً نطفه انقلاب دکارتی بود، گرچه این تحول از طریق شاید یک محافظه کار آغاز شد، یعنی خود شخص دکارت! جرئت به شک درباره اعتقادات غالب در جامعه، همانقدر برای تشویق اندیشه مستقل لازم بود، که به رسمیت شناختن برابری ظرفیت استدلال در انسانها.
تاریخ رنسانس
دانته آلیگیری
[ویرایش]
قرن 14 میلادی
حدود سال 1307 دانته نوشتن کمدی الهی را آغاز میکند.[42]
سال 1341 مجلس سنای روم به پترارک لقب شاعر دربار میدهد.[43]
سال 1349 بوکاچیو نوشتن دکامرون را آغاز میکند.[44]
حدود سال 1349 پترارک سوناتهایش را در ترانهها گردآوری میکند.[45]
سال 1380 ونیز، جنووا را شکست میدهد.[46]
حدود سال 1387 چاوسر داستانهای کانتربری را آغاز میکند.
سال 1397 خانواده مدیچی در فلورانس بانکی را تاسیس کرده و شروع به اندوختن ثروت کلانی میکنند.[47]
مونالیزا اثر داوینچی
یک نقاشی از داوینچی
مجسمهای از مسیح در کلیسا
موضوع مطلب :